رجحان دارد بر این عشق، پاکـی قلب تو     گر من عاشقم، نکنم رسـوا، عطر عشق تو

رجحان دارد بر این ماتــم، شادی قلب تو     گر من غمگینم، نکنم بـازتاب، درد عشق تو

رجحان دارد بر این دنیا، مشکین زلـف تو     گر من عاشقم، نکنم دل را سوا ز عشق تو

رجحان دارد بر این خطوه، مسیر قلب تو     گر من مسافرم، بهانه نیابم در راه عشق تو

رجحان دارد بر این رجحان، واژه های  تو     گر من شاعرم، ننویسم دیگر، غیر عشق تو


محمدجلال ژاله

فرمیسکی مندالان

 

چشمانی خیره به دَری منتظر پدری

 

پدر آمد با دلی پُر و دست خالی

 

به دستان خشک پدری 

 

می نگرد کودکی

 

 

 

 

 

با چشم گریان

 

با شکمی خالی و چشمانی تر 

 

به دست پینه بسته پدر می نگرد کودک 

 

 

 

نمی نگرد دیگر به کودک پدر

 

 شکسته پدر انگار بغض و دردش

 

 

 

وای که شام آمد و ماتم شد غذا

 

کودک گریه کرده و انگار شده کمی پدر رسوا

 

 

 

خدایا از خجل کودک نمی ترسد ماه ؟

 

از شرم پدر چه کند دیگر ستاره ؟

 

آسمان را پر از نور کند یا بغض کودک را خفه کند آرام آرام  ؟

 

خدایا قسم به آسمانت  که رعد هم بی صدا شد

 

از جگر سوخته کودک

 

از غرور شکسته پدر

 

از رفتن مادر.

 

 

 

یاد مادر.؟

 

یاد مادر هنوز لبریز می کند چشم های کودکانه کودک

 

غرق می کند بغض خاموش پدر

 

 

 

کودک از کودکی بغض کرد

 

کودکی، که نیست بر سرش دست مادری

 

کودکی، که می گرید از دست خشک پدری

 

کودکی، که در تنهایی به جایی ندوخته نگاهی

 

 

 

آخر غصه کودک شد

 

صبحی پر از تنهایی

 

پدر هم مانده در خواب و رویایی

 

چه کند کودک با درد تنهایی ؟

 

چه کند کودک با بی مهری مادری؟

 

چه کند با گریه های ناگهانی؟

 

کودک هم جان می دهد با پدر

 

کنار قطره اشکی در تنهایی

 

اما می دانم مانده زیر بارانی

 

با رعدی طوفانی

 

می کند گریه، آسمانی

 

با ابر و بارانی

 

 

 

می شکند روزی ظلمت شب را

 

نور و رعدی ابری

 

که  هست امید و دست و خدایی 

 

نام شعر ترجمه به فارسی : اشک کودکان

نویسنده : #جلال_ژاله 


محمدجلال ژاله


عمر برده بود به سر در بندگی، تا که آمد به وجود بنده دیگری
پدر پسر آموخته از راز و نیاز و بندگی، تا نباشد در بند دیگری
بی تاب و بی دل شده پدر از بیچارگی پسر گرچه می خواهد بگوید دارد فرزند دیگر
بی منت، مهر و وفا هدیه کرده پدر به نوجوانی پسر با غم و اندوه و پیری دارد درد دیگر
گر نیابد پسری دست محبت پدری ببایدش گشت در تاریکی با دست خالی
می شود گریه چشم پسر از واژه پدری می نهد به خاک دست و سینه پدری

#جلال_ژاله


محمدجلال ژاله
به روی کسی بر نگشتم   مــــــادرم . اسیر مرزهـــا شــدم، اسیر آدم هـــا دلتنــگ شـــدم دلتنــگ گذشــته ها  مــــن، بــدی دیـدم آه کشــیدم و ســکوت کردم دردها هـــــرگز، مــن رو رهـــا نکردن قلبی رو نشکستم و نتونستم بشکنم اما قلبم مثل شیشــه بارها شکســت تنــــها شدم و در تنـــهایی ها مونـــــدم در گوشته ای توی تنهایی ها شکستم و نخواستم درکم کنی فهمیدم عاشــق ها بیهوده نشستن،   عابرا بی وفـــان .  بی تو ســـردمــه . منو چه کسی در آغوش بگیره.؟ بی تو دلتنـــگم.  چه کسی منــو آروم کـــنه.؟ توی مـــرز ها مــرگ امان نمیده توی سرما کسی منو در آغوش نمیگیره. خیلی تنـــها و غمـــــگین شدم اهــای قلــــب بیکس من قسم به اشــــک های مهربــونت  به روزگـاری که روزی، هزار بار می شکـســتی،  خودم با قطره اشکام جوش میدم دل مهربونت رو. گریه نکن و اشکی نریز ما هردو به عشق مبتلا شدیم  و هر دو از عشق شکست خوردیم.  توی باغ های پر از گل چقدر عمر کردی بدون اینکه لحظه ای پژمرده زندگی نکرده باشی در عشق شکست خوردم در مرز ها گیر  کردم اما هرگز به روی کسی برنگشتم  
محمدجلال ژاله

روان‌شناسی بالینی شاخه‌ای از روان‌شناسی است که به درک، پیش‌بینی و درمان نابهنجاری، ناتوانی و آشفتگی‌های شناختی، هیجانی، زیست‌شناختی، روان‌شناختی، اجتماعی و رفتاری کمک می‌کند و در گستره وسیعی از جمعیت‌های در جستجوی درمان کاربرد دارد. (رزنیک، ۱۹۹۱). نقش‌های شش‌گانه آن عبارت است از: ارزیابی و تشخیص، مداخله و درمان، مشاوره، آموزش و نظارت بر کار روان‌درمانگرها، پژوهش و مدیریت. غالب کارهای روانشناس بالینی در راستای درمان و تشخیص، آموزش و پژوهش است (دادستان و منصور، ۱۳۶۶).


بیشترین شمار روان‌شناسان در این رشته کار می‌کنند، یعنی رشته‌ای که سر و کارش با کاربرد اصول روان شناختی در امر تشخیص و درمان مشکلات عاطفی و رفتاری است. مثلاً بیماری روانی، بزهکاری نوجوانان، رفتار جرم‌آفرین، اعتیاد دارویی، عقب‌ماندگی ذهنی، کشمکش‌های شویی و خانوادگی، و سایر مشکلات خفیف سازگاری.


روان‌شناسی بالینی می‌تواند در بیمارستان‌های روانی، دادگاه‌های کودکان یا سازمان‌های نظارت بر بزهکاران، درمانگاه‌های بهداشت روانی، مدارس، نهادهای ویژه با روان‌پزشکی، ارتباط نزدیک داشته باشد.[۱]


محمدجلال ژاله

شاید برای خیلی ها نقشه های بازی جنگ های صلیبی تکراری شده باشه

به همین دلیل ما در این پست قصد داریم به شما آموزش دهیم که چپونه نقشه هایی جدید به بازی اضافه کنید.

برای این کار ابتدا باید نقشه های جدید بازی را از سایت ها دانلود کنید.

نکته:فرمت نقشه ها MAP File (.map) می باشد.

آموزش اضافه کردن مپ به بازی جنگ های صلیبی

سپس مپ دانلود شده را کپی می کنیم

 

آموزش بازی جنگ های صلیبی یک 


وارد پوشه بازی می شویم و از بین پوشه ها ، وارد پوشه maps می شویم

که همه نقشه های بازی در این پوشه قرار دارد.

آموزش اضافه کردن مپ به بازی جنگ های صلیبی

سپس نقشه ای را که کپی کرده ایم در این جا Paste می کنیم

بدین گونه نقشه جدید به بازی اضافه می شود و می توانیم آن را در بین نقشه های بازی مشاهده نماییم.

 

 

آموزش اضافه کردن مپ برای بازی جنگ های صلیبی افسانه قلعه Stronghold Legends

 

برای بازی افسانه قلعه ها هم فایل های مپ را به ادرس زیر بریزید

 

C:\Users\PCname\Documents\Stronghold Legends\Maps

 

 

 

 

 

آموزش اضافه کردن مپ برای بازی جنگ های صلیبی کراشر دو Stronghold Crusader 2

 

 

C:\Users\Pcname\Documents\Stronghold Crusader 2\Maps

 

 

 

آموزش اضافه کردن مپ برای بازی جنگ های صلیبی قلعه دو

  C:\Users\Pcname\Documents\Stronghold 2\Maps
محمدجلال ژاله

در این بخش از سایت به آموزش بازی جنگ های صلیبی می پردازیم و تمامی ترفند ها و نکته های این بازی در این مکان قرار خواهد گرفت.

همچنین در حال ساخت اپلیکشن برای این بخش هستیم در صورت اتمام در سایت قرار خواهد گرفت.

شما می توانید مپ ها و نکته های خود را برای ما ارسال کنید تا در سایت قرار بدهیم.

 برای ارسال مپ ها آموزش ارسال مپ را در سایت جستوجو کنید.


محمدجلال ژاله

میسپارم دستانم را به دست هایت که سرد است

مرا از بی مهری فصلها چشمه هایی بی امید سهم است

 

می نویسم با  جوهر تلخ رنگ عشق تو  که ماندم اسیر در خرابات دلم بی روی رخ تو

 

می نویسم از تو بر برگ های سفید دفترم  با جوهری که دیگر نیست رنگی در آن 

 

وای که لبانم می گویند از حدیث تلخ بغض ها

 

وای که چشمانم می گویند از سیل زمستانی اشک ها

 

اندوه ، اندوه ، اندوه که تنها می شوند قلب ها

 

اندوه ، اندوه ، اندوه، که می سوزد و خاکستر میشوند عاشقانه ها

 

اندوه که شیشه ها بودند و شدند تکه ها.

 

چه گویم که  عشقت گیر کرده در رگ ها

 

از واریس پاها بگویم یا سرخی دست ها

 

به باورم دیگر نمانده امید در نفس ها


محمدجلال ژاله

قفس اسارت

 عدالت  و آزادیم  نابود شد و از بین رفت

شدم دنیایی پر از سکوت و جدایی های تلخ

 

وجود آشفته ام را خود بافته  بودم  رویش  از سکوت و درونش  از تنهایی

 

 بی چتر باز  کرده قدم زدم در باران های بی مهری 

 

بحث است و دردناک چه بساط سنگینی

 

در بازار کفش ها   کهنه ترین منم که ار ندارد جا ندارد برای هیچ کسی .

 

در اتاق های تاریک    فانوس های خاموش منم که نوری دیگر ندارد برای کسی

 

روزگاری اسیری در قفس بودم ریخت بال و پر از قفس 

 

بی مهر و تنها ولی رها شد

 

تر میشه چشمام به یاد بغض مانده در قفس

 

نه دیواری نه در و نگهبانی خود مانده ام بی نگاهی

 

میتوانم بروم پای رفتن ندارم فقط عشق من در این قفس مانده است

 

او تمام وجود من است نمیشود بی او از این قفس ها رها شد


محمدجلال ژاله

اسارت عشق

تو خیالت راحت , می روم از قلبت  میشوم تنها ترین ستاره در "شب هایت".

 

میگیرم جانم از جانت که سنگ است , مرا از تو در به دری سهم است

 

مات و مبهوت رفتنم می شوی , عاشقانه های وجودت را آشفته تر می کنی.

 

 کاشک هرگز نبود طلوعت در وجودم  , آنوقت بی تو روشن نبود زندگی ام در سایه ها 

 

 

دگر در تنهایی ام نیا به دیدارم که من گم گشته ام  از خودم و سخت دل آزرده از تو ام

 

 خزان شد زندگی ام گرچه من به تو نرسیدم هرگز , اما رسید سیل زردی خزان به خانه سبز بهارم

 

ندامت و حماقت شد سقف زندگیم,  من گفتم که  سخت پریشانم شاپرک ها شاهد بوده ان

 

 

 

فقط می نگرم به دیوار تنهایی ها و می بینم  جدایی های سخت بینمان را

 

تورا دوست دارم و چیزی ندارم , نشسته ام و خالی ترم از هرگاه خودمم

 

دیگر فقط برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها از حدیث تلخ بغض ها

از پری زاده ای که با همه افسونگری هایش  افسرده است

 

می نویسم که درد های من جامه نیستند که در بیاورم رهایش کنم

در وجود من تو  تنها ماندیی هستی که تا به ابد به خاطره ات قناعت می کنم

 

نشده است برای تو که بچسبد به دلت دلتنگی ها , نکند رهایت اسیرت کند

 

از خا به خاک از خاکستر به خاکستر بدترت کند.

نمیدانم چرا واژه هایم خیس شده اند باز اسیر رویاها شده اند درگیر خاطرهایت

 

باز دراسارت عشق تو تنها مانده اند


محمدجلال ژاله

 

رازی به سینه دارم گفتن نمی توانم

غمی است در قلبم , خفتن نمی توانم

گرچه غم بی گوهر است سفتن خوب میتوانم

رفته ام به جایی بی رنگ و بی ریایی

میان سنگ فرش های سرد و خیسی 

بی تو مانده ام در غربت و حیرانی

در گوشه ای بی رنگ رخت با چتری نقره ای زیر رنگ سفید ماه

ورق میزنم ورق های خشک و خالی را تا بیابم نشانه ای از رویاها را

بر روی دیوار های شیشه ای مرداب 

پیدا می کنم قطره اشک های نیلوفر هارا

نه مرهم به دردم نه چاره به راهم. آن چنان از دوریت رنجورم که خود بیمارم

هق هق بغض مرا نشنیده ای

از لا به لای خاطراتت یک نوشته آفریدم با قلم که:

من حیران شدم به دنبالت 

ژاله ها پر پر شدند جدا جدا

من جدا تو جدا خدا جدا همه جدا جدا

 

کاشک اینجا بودی ای رفیق شعر ژاله را خودت می خواندی جدا جدا

جدا جدا تا به ابد وصف تو خواهم نوشت ای جدا

کاشک جدا می شد این من و این روزگار

من و دیو و این پری 

همه هم همان یاریم

دیو مهربان شود و پری رَود و من جدا

چون من جدا می شوم تو جوان می شوی؟

در خرابات دلم به دنبال تو ام

گر به دنبالت نمی گردم عادتم شده است بی تابی

بادبان کشتی من , بی تو خیلی گم گشته ام


محمدجلال ژاله

زن در هر جایی هستی بدون شعله های این عشق رو خاموش کردم

تورو به زبان نیاوردم و خاطره هاتو در قلبم اسیر کردم

زن هر کجا هستی بدون تورو دوست ندارم

هر کجا هستی به روی تو برنمی گردم

در زندگی دیوار خفت بهایی هست برای من و با شرم گناه تو پاک نمیشه

اگه یک بار دیگه هم رو دیدیم منو هرگز نشناس و از من روتو برگردون و به راه خودت برو

زن هر جا هستی به روی تو بر نمی گردم

در مسیری اشتباه قدم گذاشتی , مسیری که راه برگشت ندارد

به خورشید فکر نکن اون گرمای منه

به شب تکیه نکن اون تکیه گاه گریه های منه

ای امان امان نمیتونم شب ها گریه کنم

ای امان امان نمیتونم به هر دستی عادت کنم

زن , عشق در تکیه گاه ها کهنه می شه و به عاشقانه های من مرگ غلبه نخواهد کرد.

عشق من

در شب های پر از سرما کسی منو در آغوش نمی گیره

در دور دست ها فرشته ام نگرانمه چه کنم که در این مرزها مرگ امان نمیدهد

عشق من آرام بگیر 

سال ها مقاومت کردم از عشق شکست خوردم

سکوت کن و اشکی نریز.

در کنار سختی ها ایستادم و به بی نهایت ها می نگرم

خوشی ها پر کشیدند و پرواز کردندو من در حسرت ها نابود شدم

دل من زخمیست و در انتظار عشق مانده ام در انتظار تو ای زن.

در بین انسان ها تک و تنها مانده ام و در بن بست هایی گیر کرده ام که برگشتی ندارد.

بی آنکه خودم بدانم عاشقت شدم

این سختی ها شاهد من بوده اند

زن اگر نتوانستم به آغوش تو برسم خاک ها من را در آغوش می گیرند

دوباره در کنار سختی ها بدون تو می ایستم.

ای خوشبختی ها پرواز کنید و حسرتم را تازه کنید

آنقدر او را دوست دارم که در قلبم و تمام وجودم آمیخته شده است.

او از بدبختی های من چیزی درک نمی کند.

نمی توانم از این غم بروم عشق من , تو در این غم جا مانده ای

من در مرزها مانده ام

در بین این همه دوست داشتن ها عاشق تو شده ام

من سوگواریی کرده ام برایت و شرمسار تحملم شده ام

گاهی برای تو نوشتم و پاک کرده ام من درگیر افسوس ها شدم ای زن.

 

 

#جلال_ژاله

 

 


محمدجلال ژاله

در پیشه زار خزان  "می نوشتم" از تو

از  "عطر"  باد آورده ی گل سرخ تو

از دلتنگی و واژه های  "تلخ رنگ"  عشق تو

از تقدیر و  "سرنوشت مبهمم"  با تو .

 

 شد  آسمان   " ابر و باران" مثل ترانه چشمک اشک تو

 

 منم که  "مانده ام" زیر باران،  بی چتر نقره ای  تو

بی رخ و بی گرمای دست  تو

 

با نوشته ای "مزخرف" از یاد تو

قدم زدم زیر بارانِ ابر بهار، از دردِ دوری تو

 

از بوی گل تو

از عطر تلخ تن تو

غرش می کند و درد می گیرد  قلب آشفته من

گرچه من سکوت می کنم اما
دردِ عشق تو، اشک جاری می کند
حتی از جگر سوخته من

 


محمدجلال ژاله

چشم هایت را می بندی که نبینی "چکهِ ریزانِ دیدِگانم" 

اما، چشمک می زنی با دیده پریشان وارت، به مبسم تلخ و حزینم! 

در وَهمی، که می بینی می خندد لبانم، من سخت پریشانم !

 

می مانی کنارم!؟اما، چگونه خواهم تو را، آن زمان که مفلس و تهیدستم !؟

 سوا باشم ز عشقت، به پریشان باشد قلب پاکت

امر به تبعید از خانه وهم و خیال کن که می دانم دل آزرده ای

مگر از ساز بی نوای روزگار، صدای ساز ما فقط غم بود؟

چه کنم؟  دلم عاشق بود

افلیج شده واژه دیگر از عجز 

وای که دیگر چه بر من گذشت

خدا داند و خدا داند.


محمدجلال ژاله

افرادی که در رشته علوم انسانی در پایه دوازدهم هستند می تونند از طریق انجمن فایل ها سوالات و مشکلات خودشونو بیان کنن و دیگران که جواب مشکلات رو دارن می تونن پاسخ بدن.در واقع این سایت محیطی هست برای تبادل اطلاعات و فایل ها و سوالات تستی و تشریحی.

ارسال پست برای همه افراد آزاد هست با رعایت قوانین میتونید فعالیت کنید.

 

برای ساخت تایپک(ارسال مطلب یا طرح سوال) باید ابتدا ثبت نام کنید که در گزینه بالا موجود هستش سپس میتونید وارد انجمن بشید و در بخش درس مورد نظر خودتون سوال یا مطلب رو ارسال کنید پس از انتخاب تالار روی ایجاد تایپ جدید کلیک کنید.


محمدجلال ژاله

از روزی که وارد مدرسه شدم از معلم هایم با ترس، درس آموختم.

از همان روز از زندگی از یاد گرفتن

 

از آدم هایی که حرفی برای گفتن دارند می ترسم!

 

معلمی احمق زندگی ام را بر باد داد.!

 

و برای من، برای خودش، برای فرزندانش روزگاری پر از احمق 

 

باقی گذاشت.! 

 

او می توانست یک دکتر یک متفکر یا نهایتش از من یک آدم بسازد

 

زمانی که می توانست یک احمق نباشد!

 

#جلال_ژاله


محمدجلال ژاله

عشق را پیچیددر خاطرِ پس کوچه های این کوچه، که هیچ

من خاطره هایت را می چینم در این مارپیچ

می بینم نغمه های خنده آور لبانت را بی هیچ

پیچ در پیچ ماتم را می پیچاند بی پیچ واپیچ

باز این سپیچ دلست که محنت می چیند ز هیچ

کیچ کیچ واژه هـا را کنار هم می چیند با زیـچ

 پروانه ای که بال هایش را می کند قباله پیچ

  اشک را برای چشم هایش می کند لیچ لیچ

 این پیله و آن پیله را به دور خود می پیچانم

تا شمیم پروانه ای که دل را برایش می چینم، بپیچانم


حال در این شب سرد به خود می پیچم

تا فکر دست های گرمت از یادم بپیچد

میبینم رد پای زنی را که از من می پیچد

زمانی که بر دل مثل پروانه می نشیند …

کسی که برایش شدم هیچ

مثل شیشه برچید و چرخید و عشق را در هم پیچید

#جلال_ژاله

هم ظالمی هم مظلومی

اما من اسمت را بهار گذاشتم

عشقی که بهت دارم در این قلبم به تنهایی جا نمی شود

با این عشق، قلبم به تنهایی نمی تواند دوام بیاورد

میدانم که زمان فعلی زمانی است که از چهار طرف اسیر و درمانده ایم

جایگاه خوبی ها را بدی ها گرفته و جایگاه عشق را هوس ها گرفته

من هیچکسی را در کنارم نمی بینم

به نزدیک ترین دوستانم هم اعتماد نمی کنم

جایگاه محبت را ظلم و ستم گرفته 

زمانه همچین زمانه ای هست

نه دوستم اشکار است نه دشمنم

هزار و یکبار از دوست داشتن دیگران پشیمانم

هزار و یکبار

اما بدون تو نمی شود چون تو قلبم را غارت کرده ای

اشک چشم هایم را سرازیر کرده ای

محنت هایم را تازه کرده ای

اما تو مانند بهاری و من اسمت را بهار گذاشتم

زیرا با اینکه مرا از من گرفتی اما 

خود را در من دمیدی

و باغهای محبت را نثارم کرده ای

هرگز از این آشنایی پشیمان نخواهم بود

#جلال_ژاله

اسمت را بهار می نامم


محمدجلال ژاله

جلال ژاله
در هر کجا که هستی دست هایت سرد است
محبت هایت رویایی اما ریایی است
دیگر اسمت را با صدای لرزانم صدا نمیزنم 
به چهره ات با بیچارگی نگاه نمی کنم
در هر کجا که باشی نگاهت تحقیرم می کند
قلب های تهی از غم را پر آوازه می کند
در هرکجا که باشی چشم هایت سرد و خشک است 
در وعده هایت شادی هایی دروغین سرازیر است
اما واژه های من تلخ و پر درد است
در هر کجا که باشم به گریه هایم عادت می کنم
نه به لبخند لبانت، نه به وعده های فردایت
در هر کجا که باشی با شرم می خندی با شرم وعده می دهی
میثاقم هرچه باشد روی چشم می گذاری اما تو
در وهمی که می گویی لبخندت درمان دردهای من است
در هر کجا که باشی، لبخندت بدتر از درد های من است
در هر جایی که باشم، حسرت هایم مظلوم نمایی می کنند
گمان می کنم که هست آدمیت کمی در آنها اما تو
در هر کجایی که باشی ظالمی و ظلم می کنی آنگاه که گویی مهربانی می کنی
شرمنده این چرخ و این فلک که گدایی می کنم
از خجل روی توست، که کنارت خدایی می کنم
من از لطف ماه و ستاره روشنایی می بینم
از ظلمت چشمان تو فقط سیاهی می بینم
در هر کجا که باشی خاطره می سازی
از درد و محنت این کودکان یک سلفی به جا می گذاری
گرچه امید می سازی اما
بذر می کاری و آب نمی پاشی 
میدانم که فقط شکلت شکل آدمیان است
و این افلیج شده عشق است که در دل پنهان است
آن زمان که دل آگاه شود
وای که بر تو چه بگذرد
گرچه شاید چشم هایت را ببندی
و این مفلسی را آنگونه که باید نبینی
#جلال_ژاله
در هر کجا که باشی


محمدجلال ژاله

jalalzhaleh, [01.12.18 23:58]

عاشق نمی شدم تا


گفتی دل را به دریا بسپار


جان دادم به دل و


دل دادم به دستت


دل را که در دست هایت گرفتی


یک لحظه دیدم که زیر پا نهادی


از آن روز که پایت روی دل پا گذاشت


عشق رفت و دیگر به خانه برنگشت


#جلال_ژاله


محمدجلال ژاله

جلال ژاله

 

ماه می رسد امشب از تبار خاطره ها
و من میزنم دل را به دریا 
از دوردست ها می آید صدایی آشنا
سکه ایست که می افتد در کاسه ای گدا
وزیرش طفلیست و نشسته در خیابانی پر صدا
لنگ لنگان می سرود، سرود عشق را آن طرف ها
و به آرامی می نشیند منتظر صدای پای خدا 
هنگامی که بو می کِشد، بوی کباب سوخته را
می سوزد و می سوزاند ثروت دل سوخته را
گویند به هر کسی اندازه داده
فقر رو خدا اندازه کرده
پس این چه سرمایی است که می سوازند تنش را
داغ این بچه است که می سوزاند زبانم را
آیا نمی سوزاند اشک هایش، چشم هایت را
تو سنگ می مانی و در وهم به سر میبری دل را
می گذارد بر همین مسیر دل مرا
هرچه گوید گمارد همان مرا
اگر افسانه می بافم از عشق، بدان مرا
از دوردست ها نوید میدهد صدایی آشنا
گمانم به زودی می آید خدا 
#جلال_ژاله
به زودی می آید خدا


محمدجلال ژاله

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب تور و گردشگری درآمداینترنتی ValveR لوازم آرایشی و بهداشتی و تناسب اندام مرجع دانلود فایل مشاوره روانشناسی، خانواده، تحصیلی و نظام وظیفه candlelight